دو خیابان افسانهای
در قلب هر شهر بزرگی، خیابانی وجود دارد که بیش از یک مسیر رفت وآمد است؛ او تاریخ، فرهنگ و روح شهر را در خود جای داده است. این خیابانها شاهرگهای تپندهای هستند که زندگی در آنها جریان دارد و داستانها از لابهلای سنگفرشهایشان روایت میشود. در دو سوی جهان، دو خیابان افسانهای وجود دارند که اگرچه کیلومترها از هم فاصله دارند، اما در ربودن دل هر رهگذری همنوا هستند: خیابان استقلال دراستانبول و شانزِ-الیزه در پاریس.
یک تصمیم جسورانه و کلی استرس!
اولین باری بود که میخواستم از کشور خارج بشم. طبق معمول که آدم استرسیای هستم، کلی دلشوره و نگرانی داشتم. اما میدونستم که باید از یک جایی شروع کرد. پس با یک حرکت قاطع، اولین و مهمترین کار رو کردم: خریدن بلیط! با این کار دیگه راهی برای عقب نشینی و دودلی برام نموند. راستش یه لحظه بعد از خرید بلیط، حس آدمی رو داشتم که یه کار رو کرده و بعد پشیمون شده! با خودم میگفتم: «چرا رفتم توی این دردسر؟» اما هیچوقت فکر نمیکردم همین سفر، تبدیل به یکی از بهترین و به یادماندنی ترین تجربههای زندگیم بشه.
سه روز گیجی و هیجان قبل از پرواز
بلیط رو برای سه روز بعد گرفته بودم. آن سه روز آنقدر پر از کار و هیاهو و «بدو بدو» بود که وقت نفس کشیدن نداشتم! حتی اولین تجربه پروازم با هواپیما رو هم به خاطر استرس و خستگی، کلش رو خوابیدم! با اینکه فکر میکردم باید خیلی بترسم، اما خوابم برد و وقتی بیدار شدم، رسیده بودیم. انگار وارد یک دنیای کاملاً جدید شده بودم.
ورود به دنیایی دیگر: فرودگاه استانبول
اولین برخورد کمی ترسناک بود! وارد فرودگاه که شدم، همه دور و برم به زبان ترکی حرف میزدن و من حتی «مرحبا» هم بلد نبودم! تنها امیدم انگلیسی نسبتاً فول من بود. اما خب، خیلی زود فهمیدم که بیشتر مردم محلی انگلیسی بلد نیستن و همین کلی من و دوستم رو به دردسر انداخت. اما اینم بگم که این چالش، بخشی از ماجراجویی بود؛ چون با تور سفر نکرده بودیم و همه چیز، از هتل گرفته تا رستوران و گشتوگذار، دست خودمون بود. دوست داشتم مستقیماً با یک فرهنگ جدید آشنا بشم و خودم همه کارها رو انجام بدم.
هتل در قلب هیجان!
با کلی خوششانسی، تونسته بودیم هتلی در خیابان استقلال رزرو کنیم. این انتخاب عالی، کلی بهمون کمک کرد. استقلال، یکی از شادترین و پرجنبوجوشترین خیابونهای استانبوله؛ پر از مغازههای رنگارنگ، برندهای معروف، کافههای دنج و آدمهای پرانرژی. قیمتها هم نسبتاً خوب بود. شب اول، با دیدن آن همه هیجان و زندگی، تاب موندن در هتل رو نداشتیم. پس چمدونها رو ول کردیم و رفتیم بیرون برای شام و گشتن داخل شهر.
گمگشتگی شیرین در خیابان استقلال
خیابون استقلال توی منطقه بی اوغلو در سمت اروپایی استانبول بود و داخل این خیابون خبری از ترافیک شهری نبود و برای پیاده روی و خرید عالی بود و ساختمون هاش تاریخی و به سبک اروپایی بود و قدم زدن داخل این خیابون انگاری توی دل تاریخ داشتی قدم میزدی حتی از وسط خیابونش تراموای تاریخی که رد میشد و مردم خفن ترین عکسارو باهاش میگرفتن ...
عطر کهنه کتابهای قدیمی
اینجا فقط یک خیابان نبود؛ یک ارگانیسم زنده بود. نفسهایش بوی قهوه تازه، باقلواهای شیرین و عطر کهنه کتابهای قدیمی بود. نبضش با ریتم قدمهای هزاران رهگذر، صدای زنگ تراموای تاریخی قرمزو نوای دستهجمعی خوانندگان خیابانی میزد. این شانزِ-الیزه شرق بود، اما با هویتی کاملاً منحصربهفرد: اصیل، خودجوش و بیپروا.
داخل این خیابون پر از کافه ها و کتاب فروشی ها و رستوران های تاریخی و مدرن بود جوری که از جلوی هرکدومش رد مشدی دوس داشتی یا بری داخل یا ساعت ها وایسی و به جزییات ساختمون نگاه کنی.
شیرینی فروشی ها
پر ازشیرینی فروشی هایی که ادم دوس داشت از همشون بخره و امتحان کنه ئ چایی های تلخشون که فقط با شکر زیاد یا باقلوا قابل خوردن بود ولی ترکیب تلخی چایی با باقلوارو اصن یادم نمیره از دلنشین بودن این ترکیب و قطعاا اگر میموندم اونجا 100 کیلو میشدم ...
اولین شام خیابون استقلال..
حدود یک ساعت به طور کاملاً گیج و سرگردان، تو خیابون استقلال بالا و پایین رفتیم! بین این همه نور و صدا و آدم و اقعاً آدم گم میشد. اول از همه رفتیم سیمکارت گرفتیم تا هم بتونیم با نقشه راهمون رو پیدا کنیم، حتما پیشنهاد میکنم سیم کارتو از خیابون استقلال نخرید از سطح شهر بخرید چون به شدت گرونه ...
بعدش یه رستوران شیک رو برای شام انتخاب کردیم. من کباب سفارش دادم و دوستم دلمه. اما راستشو بخواید، اصلاً به ذائقه ما نخورد! با این حال، رستوران پر از مشتریهای ترکی بود که کاملاً راضی به نظر میرسیدن. اینجا بود که فهمیدم سلیقه غذاییمون خیلی باهم فرق داره ولی خب باید برای یبار هم شده حالا که رفتید ترکیه غذای ترک هارو بخورید و با سلیقه غذایی و عادت های غذاییشون اشنا بشید و قطعا کبابش چون من گوشت نمیخورم زیاد به دلم نشست شاید برای شما خیلی بهتر باشه !
کشفیات خوشمزه: از نوشابه متفاوت تا باقلواهای افسانهای
اون شب یکی از خوشمزهترین نوشابههای عمرم رو خوردم! طعمش کاملاً با نوشابههای ایران فرق داشت. آنقدر خوب بود که فکر کنم چهار پنج تا قوطی کوچیک رو فقط من به تنهایی خوردم! اما اوج لذت و قتی بود که باقلوا رو امتحان کردیم. باور کنید از اونایی که تو ایران خوردیم، خیلی خوشمزهتر بود! آنقدر شیرین نبود که دل آدم رو بزنه، در عین حال کاملاً تازه و خوشمزه بود. ترکیبش با چایی ترکی که غلیظ و تلخ بود، عالی میشد. واقعاً فهمیدم چرا استانبول به باقلواهایش معروفه!
فلسفه زندگی در یک فنجان چایی
کافههای استانبول یه حال و هوای دیگهای دارن. صمیمی، دنج و پر از انرژی. بهترین قلیونها رو با قیمتهای مناسب سرو میکنن. پیشنهاد میکنم حتماً تو این کافهها بنشینید و یک چایی ترکی با باقلوا نوش جان کنید. وای که وقتی که غروب میشه و چراغها روشن میشن... حال و هوای خیابان استقلال واقعاً قابل توصیف نیست. نکته دیگه این که فلافلهای خیابون استقلال عالی بودن! آنقدر خوب که من تقریباً هر روز به یک بهانه میرفتم یکی میخریدم!
مسجد هایی با بهترین معماری ها
مسجد جامع شیشلی، نگینی آرام در نزدیکی خیابان پرجنبوجوش استقلال، نمادی باشکوه از تلفیق هنر معماری عثمانی و زندگی مدرن استانبول است. این مسجد که در اواخر دوره عثمانی و به سبک نئوکلاسیک ساخته شد، با گنبدهای متعدد و منارههای باریک و بلندش، در میان ساختمانهای تاریخی و معاصر همسایه خود، جلوهای منحصربه فرد دارد. فضای داخلی آن با تزئینات ظریف، حالوهوایی روحانی و آرامشبخش ایجاد میکند و جالبی با انرژی پویای خیابان استقلال دارد. این بنا نه تنها مکانی برای عبادت، بلکه شاهدی زنده بر تاریخ غنی و معماری باشکوه این شهر بینظیر است.
معجزه هوای خوب و تراس رؤیایی هتل
یک چیز خیلی جالب در مورد استانبول، این بود که با این که شهرِ دریاست، اما هواش اصلاً مرطوب و خفه نبود. هوا واقعاً مطبوع و دلپذیر بود. هتل ما یک تراس فوقالعاده داشت که رو به دریا بود. میتونستی ساعتها روی اون تراس بنشینی، به صدای دریا و پرندهها گوش بدی و از هوای تازه لذت ببری، بدون اینکه از گرما یا آفتاب خسته بشی. واقعاً مثل بهشت بود.
اوج سفر: جزایر پرنس، گویی از دل داستانها
بدون شک برجستهترین بخش سفرمون، بازدید از جزایر پرنس بود. با کشتی حدود یک ساعت تو راه بودیم تا به این بهشت کوچیک رسیدیم. به شدت شبیه به دکور فیلمها و داستانها بود! خانههای چوبی و رنگارنگ، کوچههای سنگفرش شده و آرامشی که همه جا رو گرفته بود. به مردم محلی که توی حیاطهای زیباشون نشسته بودند و چایی میخوردند و اقعاً حسودی میکردم بهشون..!
دریا تمیز و زلال بود و حتی یک ذره آشغال روی زمین دیده نمیشد. بستنی فروشهای معروفش هم که دیگه داستان خودش رو داره! کلی باهاشون خندیدیم و عکس گرفتیم. عکسهایی که از این جزیره گرفتم، بدون هیچ ادیت خاصی، از بهترین عکسهای زندگیم شدن.
پیشنهاد میکنم اگر رفتید استانبول حتما برید این جزایرو از رویای بودن اونجا هرچقدم حرف زدم بازم کم بود بنظرم کلمات نمیتونن توصیفش کنن اون قشنگیو....
حرف آخر: اولین عشق سفریم
بعد از این سفر، مطمئن شدم که بهترین تصمیم رو گرفتم. استانبول برای من فقط یک شهر نیست؛ یک احساسه. بعداً به کشورهای دیگهای هم سفر کردم، اما هیچکدوم به پای استانبول نرسیدن.قطعا یکی از ارزوهام بعد از دیدن خیابون استقلال دیدن خیابون شانز-الیزه هست و قدم بعدی قطعا میتونه همین باشه .ولی قطعا حق با آنایی هستن که میگن: «اولین بار هیچوقت از یادت نمیره». این سفر تبدیل به یکی از بهترین خاطرات زندگیم شده و مطمئنم اگر بازم برم، هیچوقت اون حس اولین بار رو تکرار نمیشه.
دیدگاهها (0)
هنوز نظری ثبت نشده است.
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید.