لوگو سفرهای کومه
ثبت نام | ورود
صفحه اصلی درباره ما خواندنی ها سوالات متداول

سفرنامه چمستان - از دل جاده تا آغوش مه

علی احمدی
8 دقیقه

مقدمه

دچار یک حس غریب شده‌ام؛ حسی که نمی‌دانم اسمش را بگذارم دلتنگی یا کشش. انگار جنگل‌های شمال، با همه‌ مه و باران و بوی خاک خیس‌شان، مرا صدا می‌زنند. این بار نه برای یک سفر کوتاه و گذرا، بلکه برای غرق شدن در آغوششان عزم سفر کرده ام.چند هفته‌ای بود که ذهنم پر از تصویرهایی از فضای سرسبز لاویج و زیبایی بی‌بدیل دریاچه الی‌مالات شده بود. هر بار که گوشی را باز می‌کردم، عکس‌ها و ویدئوهایی از آنجا جلوی چشمم می‌آمد. شاید این همان نشانه‌ای بود که منتظرش بودم. بی‌آنکه زیاد فکر کنم، تور دو روزه‌ چمستان الی مالات را رزرو کردم.

فهرست مطالب

روز اول – جاده‌ای که بوی دریا می‌داد

ساعت پنج صبح، میدان آرژانتین تهران. هوا هنوز تاریک بود و نسیم خنکی می‌وزید. اتوبوس VIP منتظرمان بود و مسافران یکی‌یکی با چمدان‌ها و کوله‌ها می‌رسیدند. من هم کوله‌ سبزم را روی دوش انداختم و سوار شدم.

جاده‌ هراز، مثل همیشه، با پیچ‌وخم‌هایش شروع شد. کوه‌ها در مه صبحگاهی پنهان بودند و رودخانه‌ هراز در پایین جاده، با صدای خروشش، ما را همراهی می‌کرد. هر چه جلوتر می‌رفتیم، بوی نم و سبزی بیشتر می‌شد.

اولین توقف، حوالی آب‌سرد بود. یک سفره‌خانه‌ کوچک کنار جاده، با نیمکت‌های چوبی و سماور زغالی. صبحانه‌ ساده اما دلچسب: نیمرو، پنیر محلی، نان تازه و چای داغ. همان‌جا بود که با چند نفر از هم‌سفرها آشنا شدم؛ زوجی جوان از اصفهان و مردی میانسال که می‌گفت عکاس طبیعت است.


ورود به چمستان – شهری کوچک با قلبی بزرگ

بعد از عبور از آمل، جاده به سمت چمستان پیچید. شهر کوچک اما پرجنب‌وجوشی که مغازه‌هایش پر از نان تازه، سبزی‌های شمالی و ماهی دودی بود. بوی نان و سبزی، با صدای دست‌فروشان که مشتری‌ها را صدا می‌زدند، فضای خاصی ساخته بود.

لیدر تور، توضیح داد که امروز مستقیم به سمت لاویج می‌رویم و بعد از آن، عصر را در جنگل اطراف خواهیم گذراند.


مسیر لاویج – تونل سبز

از چمستان که به سمت لاویج حرکت کردیم. این روستای زیبا با فضای ییلاقی و جنگل‌های انبوه در اطراف آن، یکی از بهترین مقاصدی است که می‌توان در سفر به شمال کشور آن را تجربه کرد. لاویج تنها به یک فضای سرسبز خلاصه نمی‌شود. در مسیر حرکت به سوی لاویج باید از راهی پر پیچ و خم عبور کنید که در نهایت شما را به بلندای آسمان می‌رساند. در انتهای این مسیر که به ارتفاع حدود 2500 متری از سطح دریا می رسد، دنیایی متفاوت را مشاهده خواهید کرد.

صدای رودخانه‌ای که موازی جاده می‌دوید، موسیقی مسیر بود. گاهی بوی چوب خیس و گاهی بوی گل‌های وحشی به مشام می‌رسید. در چند نقطه، مه آن‌قدر غلیظ بود که انگار وارد دنیای دیگری شده‌ایم.

لاویج – گرما و آرامش

چشمه‌های آبگرم لاویج یکی از اصلی‌ترین دلایل شهرت این منطقه است و صحبت های بسیاری در مورد خواص آب گرم این منطقه به گوش میخورد. این چشمه‌ها در دل ساختمان‌های ساده اما تمیز، حوضچه‌های آب گرم و صدای خنده‌ مسافرانی که در آب غوطه‌ور بودند، فضایی صمیمی ساخته بودند.

آب گرم، خستگی جاده را از تنم بیرون کشید. سرمای هوا در آن ارتفاع، وقتی از آب بیرون می‌آمدی، لذت غوطه‌ور شدن را دوچندان می‌کرد. محلی‌ها می‌گفتند این آب برای درد مفاصل و آرامش اعصاب معجزه می‌کند.

بعد از یک ساعت، با صورتی سرخ‌شده از گرما و بدنی سبک، از حوضچه بیرون آمدم. پس از آبتنی به گشت و گذار در اطراف لاویج پرداختیم و فرصتی برای خرید بدست آوردیم. یکی از بهترین لحظات این مسیر تجربه کلوچه داغ بعد از یک آبتنی لذت بخش بود. چشمم که به شیرینی فروشی کوچک در نزدیکی آب‌گرم لاویج افتاد، فرصت را از دست ندادم و سریع به آنجا رفتم. اگر شما هم به لاویج رفتید این شیرینی بی‌نظیر را از دست ندهید.

جنگل‌گردی عصرگاهی

بعد از لاویج، به سمت جنگل های اطراف آن رفتیم. مسیر پیاده‌روی کوتاهی بود، اما هر قدمش پر از شگفتی. قارچ‌های کوچک کنار تنه‌ درختان، پرنده‌هایی که از شاخه‌ای به شاخه‌ دیگر می‌پریدند و بوی خاک مرطوب که همه‌جا پیچیده بود.

در یک نقطه، به سکویی چوبی رسیدیم که چشم‌اندازش رو به دره‌ای پر از مه بود. سکوتی عمیق، فقط با صدای دوردست رودخانه شکسته می‌شد. همان‌جا نشستم و برای چند دقیقه، فقط نگاه کردم.

راستی فراموش کردم بگم که سفر ما یک همسفر کوچولو هم داشت. یک طوطی بامزه که همراه یکی از مسافرها بود و من هم چندتایی عکس ازش گرفتم.

شب‌مانی در اقامتگاه روستایی

اقامتگاه ما در روستایی نزدیک چمستان بود؛ خانه‌ای چوبی با ایوانی بزرگ که رو به شالیزار باز می‌شد. صاحبخانه، زن میانسالی با لهجه‌ شیرین مازندرانی، با لبخند از ما استقبال کرد. شام، خورشت فسنجان با مرغ محلی و برنج معطر شمالی بود.

بعد از شام، روی ایوان نشستیم. صدای جیرجیرک‌ها و بوی برنج تازه‌کاشته‌شده، شب را پر کرده بود. آسمان پرستاره بود و نسیم خنکی می‌وزید.


گفت‌وگوهای شبانه

هم‌سفرها یکی‌یکی خاطرات سفرهایشان را تعریف می‌کردند. زوج اصفهانی از سفرشان به کردستان گفتند و مرد عکاس از برنامه‌ اش برای رفتن به قله‌ دماوند.

من هم از سفر قبلی‌ام به کردستان و دیدن جنگل‌های بلوط گفتم. همه خندیدند وقتی تعریف کردم که چطور در یک تور رفتینگ، قایقمان وسط رودخانه گیر کرد و ما مجبور شدیم با طناب خودمان را به ساحل برسانیم.


پایان روز اول – حس تعلق

وقتی به اتاقم رفتم، صدای باران ریزی که تازه شروع شده بود، از پنجره می‌آمد. روی تخت دراز کشیدم و به این فکر کردم که چرا این‌قدر احساس آرامش می‌کنم. شاید چون طبیعت، با همه‌ سادگی و بی‌ادعایی‌اش، یادم می‌آورد که زندگی می‌تواند همین‌قدر بی‌پیرایه و زیبا باشد.


روز دوم – صبحی که با بوی برنج بیدار شدیم

صدای خروس‌ها و بوی برنج تازه‌پخته‌شده، اولین چیزی بود که صبح روز دوم حس کردم. پرده‌ اتاق را که کنار زدم، مه نازکی روی شالیزار نشسته بود و قطره‌های شبنم روی برگ‌ها برق می‌زدند. میزبانمان، با همان لبخند گرم، سفره‌ صبحانه را روی ایوان پهن کرده بود: نان تازه، پنیر محلی، کره‌ زرد، عسل کوهی و چای داغ.

همه‌ ما، هنوز کمی خواب‌آلود، دور سفره نشستیم. صحبت‌ها بیشتر درباره‌ برنامه‌ امروز بود: بازدید از دریاچه الی‌مالات و بعد، کمی وقت آزاد برای خرید سوغاتی و گشت کوتاه در بازارهای داخل چمستان.


جاده‌ الی‌مالات – پیچ‌ها و چشم‌اندازها

بعد از جمع‌کردن وسایل، سوار مینی‌بوس شدیم. جاده‌ الی‌مالات، باریک و پرپیچ‌وخم است، اما هر پیچ، منظره‌ای تازه رو می‌کند. این مسیر شباهت زیادی به مسیر رسیدن به لاویج داشت با این تفاوت که مقصد در ارتفاع کوه ها قرار نداشت و در نهایت مسیر ما به یک دریاچه زیبا و با طبیعتی سر سبز در اطراف آن ختم می‌شد.

در چند نقطه، لیدر تور توقف کرد تا بتوانیم عکس بگیریم. یکی از این توقف‌ها کنار یک چشمه‌ کوچک بود که آبش از دل سنگ بیرون می‌آمد. محلی‌ها می‌گفتند این آب، خنک‌ترین و گواراترین آب منطقه است.


دریاچه الی‌مالات – آینه‌ کوهستان

وقتی به مقصد رسیدیم، اولین چیزی که دیدم، یک دریاچه زیبا به همراه فضایی زنده و پرشور بود. از لحظه ای که از ماشین گروه پیاده شدیم، فقط عبور از یک پل کوتاه کافی بود تا به الی مالات برسیم. اولین چیزی که نظر من را به خود جلب کرد، سدی بود که در نزدیکی دریاچه قرار داشت. چمن‌های سر سبز اطراف آن، جلوه‌ای متفاوت به این فضا بخشیده بود.

در نهایت به دریاچه رسیدیم. از فضای بکر و دست نخورده خبری نبود، محیطی سرزنده انتظار مارا می کشید. در اطراف دریاچه غذاخوری های بسیاری به چشم می خورد که هر کدام طعمی متفاوت را برای مسافران آماده کرده بودند.

از آنجایی که صبحانه کاملی خورده بودیم، خیلی برای غذا خوردن میلی نداشتیم و سر و ته کار را با یک ظرف آش داغ و دلچسب هم آوردیم. بعضی از مسافران قایق‌سواری کردند، من هم فرصت را از دست ندادم و سوار یکی از قایق ها شدم. گشت و گذار در دل این دریاچه منحصر به فرد و عبور از دل فضای سر سبز اطراف آن با قایق، تجربه ای جدید و خاطره‌انگیز بود.

در زمان بازگشت شنیدم که الی مالات به تازگی امکانات جذابی مثل سافاری را به مجموعه خود اضافی کرده است که البته ما از شدت خستگی فرصتی برای این تجربه هیجان انگیز نداشتیم.

بازگشت به چمستان – بازار و سوغاتی‌ها

بعد از ناهار، به چمستان برگشتیم تا کمی در بازار محلی بگردیم. مغازه‌ها پر از ترشی‌های رنگارنگ، مرباهای خانگی، برنج معطر و صنایع‌دستی چوبی بودند. من یک شیشه مربای بهار نارنج و یک کیسه برنج دودی خریدم تا کمی از عطر شمال را با خودم به خانه ببرم.


خداحافظی با شمال

ساعت حدود پنج عصر بود که سوار اتوبوس شدیم و مسیر بازگشت به تهران را آغاز کردیم. باران ریزی شروع شده بود و قطره‌ها روی شیشه می‌لغزیدند. جاده‌ هراز، این بار در سکوت، ما را به سمت خانه می‌برد.

همه کمی خسته بودند، اما در چهره‌ها، شادی یک سفر دلنشین و خاطره انگیز مشاهده می‌شد. من به این فکر می‌کردم که چرا این سفر، با همه‌ سادگی‌اش، این‌قدر برایم خاص بود. شاید چون طبیعت شمال، بی‌هیچ تلاشی، می‌تواند آدم را از دغدغه‌های روزمره جدا کند و یادآوری کند که زندگی، همین لحظه‌های ساده و ناب است.


یادگاری سفر

وقتی به تهران رسیدیم، هوا تاریک شده بود. از اتوبوس که پیاده شدم، بوی دود و شلوغی شهر دوباره به مشامم خورد. اما در کوله‌ام، علاوه بر سوغاتی‌ها، چیزی ارزشمندتر داشتم: خاطره‌ دو روزی که در دل جنگل و کنار آب گذشت و احساسی که می‌دانم تا مدت‌ها با من خواهد ماند.

 

دیدگاه‌ها (0)

هنوز نظری ثبت نشده است.

برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید.